خدایا!
چه رنج بزرگی است
تو
می دانی که ما چه دردی می کشیم؛ پنداری که چون شمع آب می شویم . ما از مرگ نمی هراسیم، اما می ترسیم که بعد از
ما، ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را
دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از
یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده
بماند!
هم
باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود !
عجب دردی ! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم