می خواهم این مطلب را بنویسم چون از قشر مرفهان بی درد نیستم و شاعر دردهای مردم شده ام(که بقول مهرداد اوستا شاعر آنست که درد مردم او را دردمند سازد). می نویسم چون رهبر فقیدم آنرا دانشگاه عمومی نامید اما آنها که باید می شنیدند و می فهمیدند...هیهات!
می نویسم چون روزهایی هست که جعبه جادوی ما صفحات رنگی دشمنانمان را کپی سیاه و سفید می کند و به دست فرزندانمان می دهد. می نویسم چون از اهم امور امروزمان درد دین وفرهنگ است، می نویسم چون عقایدم با ققنوسهای این خاک گره خورده است نه با "شتر مرغهای سن پطرزبورغ"!
می نویسم حتی اگر متهم به دگماتیسمم کنند یا عقب مانده و سطحی نگرم بخوانند. می نویسم و برکت اثر از خدا می طلبم چون رسالت قلم است شاید گوش شنوایی پیدا شد یا دقیقه ای تامل کردیم یا به خواستی برای تغییر منجر شد(والی الله تصیر الامور)
(البته در این مقال قصد سیاه نمایی یا تخطئه همه برنامه های صدا و سیما را ندارم چه آنکه برنامه های سازگار با روح جمهوری اسلامی که خطی بر آرامش فیروزفام فرهنگمان نمی کشد کم نیست ولی اول آنکه قالب و شاکله اغلب برنامه ها وجهت گیری ها سیمای شرقی و ایرانی را یادآور نمی سازد و خنکای نسیم آموزه های اسلامی بر آنها نمی وزد و باژگونه فضاهای سرد غربی اغلب خودنمایی می کند. دوم آنکه خاصیت نقد بیشتر طعم تلخ آنست تا سنگینی خواب کم کند و سوم آنکه گذشت بیش از سه دهه از انقلاب توقع بحق سیمای خود کفا بمعنای واقعی که ساری شدن تفکر اسلامی میهنی ما در سر پنجه هنر است توقع زیادی نیست چه آنکه پیشتر پدران ما آنچه از اسلام در قلبشان رسوخ نمود به اعجاز در رنگ،خط،کاشی،گلیم،معماری و... مجسم ساختند و آنچنان سردمداران و تولید کنندگان هنر در جهان شدند که انگشتان حیرت به دندان گزیده شد).
چند سالی است تبلیغات تلویزیونی و رادیویی یا همان آگهی های بازرگانی با هدف کمک به جفت و جور کردن دخل وخرج صدا و سیما با گرته برداری مستیم (که می دانیم خالی از اشکال نیست) وارد عرصه شد و هرچه گذشت تلویزیون(شما بخوانید صدا وسیما) به درآمد آن وابسته تر و دقائق آگهی ها بیشتر، تا آنکه از گوشه و کنار صداهایی برخاست ومباحث مختلفی مطرح شد در این بین عده ای نیز به فرهنگ حاکم بر تبلیغات خرده گرفتند وهشدار دادند اما تلویزیون که نمی توانست از حلاوت درآمدهای سهل الوصول و قابل توجه آن دل بکند با تیغ ممیزی و نظارت به جنگ مدعیان رفت اما بر اربابان خرد واضح می نمود که در دنیای خاکستری ما این تیغ نمی توانست مرز میان سیاه و سفید را بشکافد چه آنکه هر روز قلق نشانه روی اش تغییر می کند (مثل مبارزه با بدحجابی که بسیاری از بدپوششهای چندین سال پیش جامعه اسلامیمان از برخی بازیگران رسانه عمومی کمتر پرده های قبح را دریدند والخ) و اصولاً آنکه جنسش طوری است (منظورم مقوله های فرهنگی است) که ترکه استاد مکتب خانه ارجح است تا دشنه گزمه.