گاه با خود می اندیشم تنها در بستر اندیشه انسانهایی که طعم درد این جهانی شدن و پیوند خوردن با ندامتگاه دنیا را در ذائقه و رویای بریدن،رفتن و نماندن،پریدن و دل نبستن را در دل دارند است که واژه ها به بلوغ میرسند و تنها در قلب افلاکیانی که خود تبر به دست، کمر همت به قطع ریشه های خفته در خاک گرفته اند است که درد، عشق و ایمان، نامزد گذشت، رافت و رحمت الهی می شود.
اسم با مسمایش جور بود، مصطفی برگزیده بود، یکی دیگر از مینهای عمل نکرده جنگ او را با خود برد، و چه می گویم جنگ کجا و مصطفی کجا... بعضی چیز ها را در قالب کلمات نمی توانی بگنجانی و اگر هم بتوانی باید دعا کنی که مثله اش نکرده باشی...